از نوجوانی هراسی داشته‌ام از اینکه دشواری و تنگنایی پیش آید که افزون بر درماندگی خویش، درماندگی نزدیکانم را ببینم و کاری هم از دستم نیاید؛ در این چند روزه این هراسم خیز برداشته و شدید‌تر شده است و چرا چنین نباشد که لرزش زمین در منطقه ما، که عطسه غیرعادی پیرزنی برای بحران زایی کافی است، تحقق عینی‌‌ همان بیم بنده است! دیشب ساعت حدود ۲: ۱۰ بامداد با احساس رعب انگیز لرزشی آرام، بیدار شدم... نمی‌دانستم چه کار کنم، خواستم خانواده‌ام را بیدار کنم، اما انبوه تردیدهای متناقض، تدبیر و اراده‌ام را به شدت شناور ساخته بود! اندکی پتو آماده کردم تا دم دست باشند.. سری به داخل کوچه زدم، شهر آرام بود؛ دوباره تردید کردم: شاید مصداق تحلیل‌های ویلیام جیمز شده‌ای و بیم درونی، شناختت را تحریف کرده باشد! تسلیم شدم، با سرآسیگی خاصی به داخل برگشتم، اما حیران و هراسان بودم و در داخل هال رفت و آمد می‌کردم...‌گاه به سیمای معصومانه دخترانم که به برکت خوابی عمیق، بی‌خبر از ماجرا بودند، می‌نگریستم و تصوّر دل ذوب کنِ پیامدهای وقوع احتمالی این بلای بی‌دوا، آتشی در ژرفای جانم می‌افروخت! ماشین را روشن کردم و در حیات را باز کردم و آن را به داخل کوچه بردم تا در صورت وقوع و بقای فرصت، در آزمون مدیریت پیشابحرانی تجدید نشده باشم...! شرح اضطراب و درماندگی من دراز است و به بند سخن نمی‌آید، امّا به راستی تاریخ و جغرافیا نیز درست به اندازه زبونی من در مقابل زلزله، در برابر روان‌شناسی زبون‌اند! تاریخ از پا افتاده بود و بر دست انداز نانجیب اندوه من متوقف گشته بود و نای چرخاندن گردونه زمان را نداشت و جغرافیا نیز، وسعت خویش را به تنگی درون من باخته بود و چارچوب فلسفی دنیا را مرتباً در هم می‌فشرد و دریافتم که حق با امام شافعی (رح) است که فراخی جغرافیا را دروغ تاریخ می‌دانست و فرمود: و من نزلتْ بساحته المنایا فلا أرضٌ تَقیهِ و لا سماءٌ و أرضُ الله واسعة و لکن، إذا نزل البلاء، ضاق الفضاء! شاید آموزگار هستی با مشاهده پرده ضخیم غفلت ما، چنان خواسته است که وجوب شکر گهوارگی و آرامی زمین را به ما یادآوری کند و دل زنگارزده‌ی ما دگربار به آیه‌ی شریفه‌ی «الم نجعل الأرض مِهاداً»، معطوف سازد! اللهم إنا نسألک العافیة فی الدنیا و الآخرة!